• در شب تاریک و بی ستاره
    خسته از غم های روزگار
    کنار تخته سنگی نشسته بودم
    سواری بر اسب خوشبختی می تاخت
    از سوار پرسیدم:
    ای سوار از چه است که من هرگز خوشبخت نمی شوم
    سوار گفت:ای دوست حقیقتی را بگذار برایت باز گو کنم
    دراین دنیاهرگز به کسی دل نبندچون دنیاآنقدرکوچک است
    که دو دل در کنار هم جایی نخواهند داشت
    و اگر به کسی دل بستی هرگز از او جدا نشو ....
    چون دنیاآنقدر بزرگ است که دیگر او را نخواهی دید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد