گفتگوهای کودکانه با خدا

  • خدای عزیز :

    به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجور باشی آدمهای جدید بیافرینی ، چرا کسانی را که هستند حفظ نمی کنی ؟

    خدای عزیز :

    شاید هابیل و قابیل همدیگر را نمی کشتند ، اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند ، درمورد من و برادرم که مؤثر بوده!

    خدای عزیز :

    اگر یک شنبه مرا توی کلیسا تماشا کنی ، کفشهای جدیدم را بهت نشون می دم ؟

    خدای عزیز :

    شرط می بندم که خیلی برات سخت است که همة آدمهای روی زمین را دوست داشته باشی . فقط چهار نفر عضو خانوادة من هستند ولی من هرگز نمی تونم همچنین کاری کنم .

    خدای عزیز :

    در مدرسه به ما گفته اند تو که چیکارها می کنی ؟ اما اگر تو بری تعطیلات چه کسی کارهایت را انجام می دهد ؟

    خدای عزیز :

    آیا تو واقعا نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است ؟

    خدای عزیز :

    این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی که تو بازی بولینگ می زند ، تو خانه هم استفاده کنه به بهشت نمی ره ؟

    خدای عزیز :

    آیا تو واقعا می خواستی زرافه این طوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود ؟

    خدای عزیز :

    چه کسی دور کشورها خط می کشد ؟

    خدای عزیز :

    من به عروسی رفتم و آنها تو کلیسا همدیگر را بوسیدند این از نظر تو اشکالی نداره ؟

    خدای عزیز :

    آیا تو واقعا منظورت این بوده که « نسبت به دیگران همان طور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می کنند ؟ » ، اگه این طور باشد ، من باید حساب برادرم را برسم .

    خدای عزیز :

    خدایا به خاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم ، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم ، یک توله سگ بود .

    خدای عزیز :

    وقتی تمام تعطیلات باران بارید ، پدرم خیلی عصبانی شد . او درباره ات چیزهایی گفت که از آدمها انتظار نمی رود بگویند . به هرحال امیدوارم صدمه ای به او نزنی .

    خدای عزیز :

    لطفا برام یه اسب کوچولو بفرست . من قبلا از تو هیچ چیز نخواسته بودم . می توانی درباره اش پرس و جو کنی .

    خدای عزیز :

    برادر من یک موش صحرایی است . تو باید به اون یه دم هم می دادی ها ! ها !

    خدای عزیز :

    من می خوام وقتی بزرگ شدم . درست مثل بابام باشم اما نه با این همه مو در تمام بدنش .

    خدای عزیز :

    فکر می کنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد .

    خدای عزیز :

    من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمی کنم .

    خدای عزیز :

    برادرم یه چیزایی درباره به دنیا آمدن بچه ها بهم گفت اما اونها درست به نظر نمی رسند . مگر نه ؟

    خدای عزیز :

    من دوست دارم شبیه آن مردی که در انجیل بود ، 900 سال زندگی کنم .

    خدای عزیز :

    ما خوانده ایم که توماس ادیسون نور را اختراع کرد اما تو کلاسهای دینی یکشنبه ها به ما گفتند تو این کار رو کردی . بنابراین شرط می بندم او فکر تو را دزدیده .

    خدای عزیز :

    آدم های بد به نوح خندیدند « تو احمقی چون روی زمین کشتی می سازی » اما اون زرنگ بود . چون تو رو فراموش نکرد . من هم اگر جای اون بودم همین کارو می کردم .

    خدای عزیز :

    لازم نیست نگران من باشی . من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می کنم .

    خدای عزیز :

    فکر نمی کنم هیچ کس می توانست خدایی بهتر از تو باشد . می خوام اینو بدونی که این حرفو به خاطر اینکه الان تو خدایی ، نمی زنم .

    خدای عزیز :

    هیچ فکر نمی کردم نارنجی و بنفش به هم بیان . تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی ، دیدم ، معرکه بود .